پدر غریب
نو شته نذ یر ظفر نو شته نذ یر ظفر

                              – نورت کلرینیا – امریکا 2011/28/07

 

 

پسری گفت با پدر روزی

که مرا هست درد جان سوزی

گر اجارت دهی سوال کنم

تا قنا عت ز شرح حال کنم

پدرش گفت ای جگر گوشه

 کن سوالت ز روی اندیشه

هر سوالی جواب میخواهد

 تشنه گان جام آب میخواهد

پسر با ادب بخود پیچید

بعد از آن از پدر چنین پر سید

کای پدر جان چرا غریب هستی؟

زنده گی داری با تهی دستی

داری تحصیل فوق و هم دانش

هم نو شتار وگفت و هم خوانش

روزها میروی بجانب کار

 شام ها خانه آیی خسته و زار

طبع و خلقت همیشه دلگیر است

من ندانم که این چه تد بیر است

بی سودان و قا تلان و دغا

صا حب مکنت اند و صا حب جا

خانه ها سا ختند چو قصر جنان

با درختان و با گل و ریحان

همه شان مو تران شیک سوار

همه با پول و نعمت بسیار

همه با گارد و با تفنگداران

همگی حا کم اند و با فر مان

ما همه بنده گان ر حما نیم

این تفاوت چه است ؛ نه یکسانیم

پدر درد دیده یی حیران

با پسر رو نمود و کرد بیان

آهی ازدل کشید و داد جواب

گفت کردی مرا به غصه کباب

هر که با شد خسیس و دزد و غدار

صا حب پول میشود بسیار

از حلال؛ پولداری آسان نیست

در حرام شیوه های ایمان نیست

چون وطن جایگاه دزدان شد

مردم با خرد پر یشان شد

چور قا نون شد و جفا حا کم

قتل ها شد برای پول دایم

زرع شد کو کنار چون گندم

در ثباهی رسیده است مردم

همه ار کان دو لتی زنبور

خون ملت مکیده چون انگور

طالب آید ز سوی پا کستان

کار دولت کند به هر عنوان

جا هل و بی خرد فراوان شد

عا لم و با هنر پر یشان شد

هر که را هست دانشی در سر

میدهندش هزار و یک کیفر

شادم از صدق و از صفای خویش

با قنا عت کنم رضای خویش

دست من تر بخون مردم نیست

پیش مردم صداقتم گم نیست

سر فرازم چو سرو آزادم

از عملکرد خویش دلشادم

عیب من نیست غر بت مادی

میکنم از صداقتم شادی

ثروت و ظلم بی بقا باشد

آخر الامر حق بجا باشد


July 31st, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان